هنگامیکه به سازمان خانواده و زناشویی از زاویههای سنتی، برخورد میشود، هیچگاه این پرسش به میان نمیآید که آیا دو همسر به یکدیگر عشق میورزندیا نه؟ برعکس پرسشهایی از ایندست طرح میشود: آیا عقد آنها مشروع است؟ آیا مرد صاحب درآمد است؟ آیا زن زایا است؟ تنها در جامعهی جدید است که به بنیاد عاطفی جنسی پیوند دو همسر توجه شده و عشق جنسی به عنوان یک ارزش معنوی ستایش میشود.
فردریش انگلس (١٨٢٠- ١٨٩۵) در اثر مهم خود "منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت" که به سال ۱۸۸۴ منتشر کرده، در فصل دوم: "خانواده"، بخش چهارم: "خانوادهی تک همسره" در این باره مینویسد: «تا پیش از سدههای میانه، ما نمیتوانیم از عشق جنسی فردی سخن بگوییم: آن زیبایی شخصی، انس زیاد، شباهت سلیقه و مانند آن که در افراد دو جنس مختلف میل آمیزش جنسی را بیدار میکند بهطوری که مرد و زن نسبت به انتخاب همسری که میخواهند با او وارد این نزدیکترین رابطه بشوند، خنثا باقی نمانند.» (۱) البته از این گفتهی انگلس نباید به این نتیجه رسید که احساس جاذبهی جنسی میان مرد و زن تا پیش از ظهور شهسواران خنیاگر یعنی طلایهداران عشق جنسی جدید در اروپا وجود نداشته است. شعرهای عاشقانهای که بر پاپیروسهای مصری و لوحهای سومری نقش شده، به ما نشان میدهند که احساس عشق جنسی پیشینهای بس کهنتر از جامعهی جدید و ترانههای خنیاگران پرووینسال سدههای میانه دارد. آنچه عشق جنسی جدید را از نوع کهن آن جدا میکند، برابری حقوقی زن با مرد در جامعهی جدید است که به شهروندان عصر ما اجازه میدهد تا احساسات عشقی خود را بدون ترس از امر و نهی "عرف و شرع" ابراز نمایند.